نمیدونم
مدت هابود ازعشقم بی خبربودم
بعد از ماه ها انتظار وقتی که اولین بارصداشو شنیدم دنیام عجیب شد
بهتم زد و باورم نشد
بغضم به نهایت شدتش رسید ولی آشکارنشد
زبونم بند اومد و توی سکوت خودم غرق شدم
و عشقم همچنان سکوت من رو می شکست و باهام حرف می زد
چه لحظه هایی بود زمانی که نمیدونستم دقیقا چه حسی دارم
مثه حس راه رفتن روی یه طناب باریک..
مثه حس سقوط...
یاحس خوب پرواز...
نمیدونم..
نظرات شما عزیزان:
برچسبـهـ ـا :