دلتنگم...

تنهاترین نفس

دلنوشته های تنهایی


دلتنگم...

دلتنگم...

دلتنگ روزهای شاد زندگیم

دلتنگ روزهای با هم بودن

دلتنگ روزهایی که نزدیکی نفس های عزیزانم رو حس میکردم

دستان پدرم رو روی شونه هام حس میکردم

مهرمادرم آرامش قلبم بود

رفاقت خواهرام بهترین رفاقت بود

شوخی های برادرم بهترین جمله های لذت بخش بود

دلتنگم...

کاش دوباره گرمای قلب مادرم رو نفس میکشیدم

کاش دوباره مثل گذشته پیوند روحم رو با عزیزانم حس میکردم

کاش..



نظرات شما عزیزان:

عارف
ساعت10:51---11 آذر 1394
میخاهم سجاده ام را

همان سجاده کوچک سفید که مادرم با دستهایش برایم گلددوزی کرده

همان سجاده سفید کوچکی که یاد اور بلوغم بود

را روی ایوان خانه مادرم پهن کنم

میخاهم از اول خط شروع کنم

میدانم خدا میفهمد نمیتوانم گولش بزنم

ولی شاید

به حرمت دستهای مادرم

وذوق روزهای بلوغم

شاید

به خاطر غم غریب این روزهایم



خدا اجازه دهد من باز هم


از اول خط شروع کنم
ممنون که هربار نظرات زیبایی برام میذارین موفق باشید


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسبـهـ ـا : ✘ادامهـ مطلبـ✘
♥ نوشته شده در سه شنبه 10 آذر 1394برچسب:, ساعت 23:30 توسط آرزو:

Design By : Bia2skin.ir