مرور4

تنهاترین نفس

دلنوشته های تنهایی


مرور4

اون روزگذشت

حس تلخوشیرینوهم زمان باهم تجربه میکردم

هرروزبه روزکنکورنزدیک ترمیشدم

هرروزتلخی زندگیم بیشترمیشد

هرروزبیشترازقبل دلم میخواست گریه کنم

هروقت دلم میگرفت باخداحرف میزدم ولی ازته دلم نه

چون ازش ناراحت بودم

چون...

هروقت دلم میگرفت باهمسرم حرف میزدم

اون بخش جدانشدنی ازتلخ ترین خاطره ی زندگیم بود ولی دوستش داشتم

وآرزوی اینوداشتم که همیشه کنارم باشه

تقریباسه هفته گذشت

وبعدازاون دیگه ازش بی خبرشدم

اون روزحالم بدترهم شده بود

دوربودن ازشوبی خبربودن منواذیت میکرد

دلم میخواست گوشیش روشن بشه وبهم پیام بده وبگه که خوبه

اما...

امادیگه ازش خبری ندارم

الان دوماهه که گذشته ولی هیچ ...

حالامنمویه دنیاخاطره شیرین باهاش

یه دنیاخاطره تلخ باهاش

یه دنیادلواپسی براش

یه دنیارنج کشیدن ازش

یه دنیادلخورشدن

یه دنیافکر

کلنجار

خودخوری

وناامیدی...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسبـهـ ـا : ✘ادامهـ مطلبـ✘
♥ نوشته شده در سه شنبه 16 تير 1394برچسب:, ساعت 19:20 توسط آرزو:

Design By : Bia2skin.ir